خب، مىدانى؟
بدبختى از آنجا شروع شد كه...
گفتيم ما منطقى هستيم.
يكىمان پرسيد منطقى يعنى چى؟
ديگرى گفت يعنى هر بلايى سرت آمد صدات درنيايد.
اين شد كه يارمان خيانت كرد و صدامان درنيامد.
عزيزمان مرد و صدامان درنيامد.
عشقمان رفت و صدامان درنيامد.
توى خانه،
سر خاك،
وسط سالن فرودگاه امام،
به جاى اين كه گل سرمان بگيريم و خودمان را چنگ بزنيم و فرياد بكشيم و شيشه بشكنيم تا نشكند،
نرود،
بماند،
منطقى رفتار كرديم.
ايستاديم و بغضمان را قورت داديم و لبخند زديم
- مثل احمقها -
دست تكان داديم و گذاشتيم رفتنىها بروند؛
از خانه،
از دنيا،
از دست....
چه بد منطقى داشتيم ما، چه بد!
از صفحه hosein qui
بدبختى از آنجا شروع شد كه...
گفتيم ما منطقى هستيم.
يكىمان پرسيد منطقى يعنى چى؟
ديگرى گفت يعنى هر بلايى سرت آمد صدات درنيايد.
اين شد كه يارمان خيانت كرد و صدامان درنيامد.
عزيزمان مرد و صدامان درنيامد.
عشقمان رفت و صدامان درنيامد.
توى خانه،
سر خاك،
وسط سالن فرودگاه امام،
به جاى اين كه گل سرمان بگيريم و خودمان را چنگ بزنيم و فرياد بكشيم و شيشه بشكنيم تا نشكند،
نرود،
بماند،
منطقى رفتار كرديم.
ايستاديم و بغضمان را قورت داديم و لبخند زديم
- مثل احمقها -
دست تكان داديم و گذاشتيم رفتنىها بروند؛
از خانه،
از دنيا،
از دست....
چه بد منطقى داشتيم ما، چه بد!
از صفحه hosein qui