loading...
کافه متروک

224

ADMIN بازدید : 27 نظرات (0)

 

به او گفتم
جنگ!
و بيرون زدم از پيراهنم
به او گفتم
با بوسه اگر مي‌شد آدم کُشت
صلح تراژدي بزرگي بود
به او گفتم
مرگ حرف‌هاي بزرگي براي گفتن دارد
به او گفتم
تفنگها به ترجمه مشغول‌اند

او اما چارطاق دراز کشيده بود
نه به تفنگ فکر مي‌کرد
نه به بوسه‌اي عميق
.
.
ما مرده بوديم!
من
دير فهميدم

  علی اسداللهی

 

 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 245
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 64
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 70
  • باردید دیروز : 20
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 181
  • بازدید ماه : 152
  • بازدید سال : 1,332
  • بازدید کلی : 12,917